loading...
عشــــــــق مــن خــــــــدا
najme بازدید : 0 چهارشنبه 20 آذر 1392 نظرات (0)

(هارون الرشيد) خليفه عباسي خواست كسي را براي قضاوت بغداد تعيين نمايد ، با اطرافيان خود مشورت كرد ، همگي گفتند : براي اين كار جز بهلول صلاحيت ندارد . 
بهلول را خواست و قضاوت را به وي پيشنهاد كرد . بهلول گفت : من صلاحيت و شايستگي براي اين سمت ندارم . 
هارون گفت : تمام اهل بغداد مي گويند جز تو كسي سزاوار نيست ، حال تو قبول نمي كني ! 
بهلول گفت : من به وضع و شخصيت خود از شما بيشتر اطلاع دارم ، و اين سخن من يا راست است يا دروغ ، اگر راست باشد شايسته نيست كسي كه صلاحيت منصب قضاوت را ندارد متصدي شود . اگر دروغ است شخص دروغگو نيز صلاحيت اين مقام را ندارد . 
هارون اصرار كرد كه بايد بپذيرد ، و بهلول يك شب مهلت خواست تا فكر كند . فردا صبح خود را به ديوانگي زد و سوار بر چوبي شده و در ميان بازارهاي بغداد مي دويد و صدا مي زد دور شويد ، راه بدهيد اسبم شما را لگد نزند . 
مردم گفتند : بهلول ديوانه شده است ! خبر به هارون الرشيد رساندند و گفتند : بهلول ديوانه شده است . 
گفت : او ديوانه نشده ولكن دينش را به اين وسيله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننمايد . 
آري آزمايش هر كس نوعي مخصوص است نه تنها رياست براي بهلول آماده بود بلكه غذاي خليفه را براي او مي آوردند مي گفت : غذا را ببريد پيش سگهاي پشت حمام بياندازيد ، تازه اگر سگها هم بفهمند از غذاي خليفه نخواهند خورد !

برچسب ها داستان بهلول ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 115